نوشتن و سخن گفتن درباره اثری که انسان را به اندیشه و حیرت وامیدارد کار آسانی نیست. رضا ثروتی با نمایش خود رویکرد تحلیلی و نقادانه را از مخاطب میگیرد و او را یکسره به حیرت وامیدارد. حیرت مخاطب از انتخاب هوشمندانه اجزا و مشاهده حل شدن خود در فضای اجرا ناشی میشود. ثروتی در مقام کارگردان به ساختن و ویران کردن میپردازد؛ ساختی که با زحمت حاصل شده و به شکلی خیرهکننده یکپارچه است. اشاره نگارنده به ویرانی جامعه انسانی و نزول ارزشهای انسان با تأکید درست کارگردان به سلامت به بار مینشیند.
ویتسک درامی است که ملال زیستن در اجتماع مسموم را بازگو میکند؛ از این رو نامیرا و همیشگی است. ویتسک در میان تجمیع رادیکالهای علمگرا و اخلاقمدار همچون پیامبری روزهدار سکوت کرده است؛ اما ویژگی انسانی غیرقابل انکار او تغییرکردن است؛ تغییر او در میان منگنه رادیکالها، تضعیف و تحریک به انجام جنایت است. با فاکتور گرفتن تأثیر جادویی بازی «مرتضی اسماعیل کاشی» باید اعتراف کرد که انتخاب او برای این نقش نشاندهنده نبوغ سرشار کارگردان است. اسماعیل کاشی همچون ابریشمی در معرض باد، احساسات انسانی مختلف، متناقض و عمیقی را بر شخصیت سوار میکند و از هر امکانی برای انتقال رنجهای ویتسک بهره میبرد. دینامیسم ممتد بازی او دلهره و هیجان میآفریند و مخاطب را لحظهای به حال خود نمیگذارد. تسلط همه بازیگران به فضای موجود و نقش فعال آنها در تداوم اتمسفر ایجاد شده لذت تسلیم و تحول در این نیایشواره مدرن را دو چندان میکند. اندیشیدن پیرامون آستانه تحمل ویتسک، مخاطب را در خود فرو میبرد و او را آشفته میکند. حاصل کار ثروتی، تلفیق عقاید برشت و آمال گروتوفسکی است. از یک سو به اندیشه دعوت میکند و از سوی دیگر آشفته میسازد. دوپاره شدن ویتسک و تصادم این دو وجه در بر دارنده دیالکتیک رفتاری عمیقی است. پاره صامت ویتسک، با نگاههای پرسشگرانه و رفتارهای محرک، پاره دیگر را به تحرک و تصمیم وامیدارد. چنین کشمکشی، ویتسک را بازمانده عقیم انسان عقلمدار معرفی میکند.
صحنهپردازی نمایش، یادآور بخشی از مونولوگ دکتر است: «این آغاز یک پایان است.» دو سکو و انحنای میانی صحنه استعارهای از زیست برزخی اشخاص نمایش است. صحنه با طراحی تکنیکی، روشمند و استعاری خود به یکی از شاخصههای اجرا تبدیل شده است. ویتسک، ناچار است که به طبع مجموعهای ریاکار تن دهد و ناخواسته، همه داشتههای خود -از آسایش جسمی و روانی گرفته تا معشوقهاش ماری- را از دست بدهد و به انسانی مأیوس، مجنون و جانی مبدل شود. ویتسک، تصویر تلخ همکاری نیروهایی متناقض و در عین حال موازی است که به تحقیر و تحمیق انسان میپردازند، اندیشهاش را به بند میکشند و در نهایت، امکانی جز پرخاش و خصم برای او باقی نمیگذارند.